.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
دورهمی های عاشقانه / براساس خاطره ای از مرحوم حاج محمد علی طوسی، ابوالشهدای مازندران

شمال نیوز: به روایت : جواد صحرایی / غروب بود. صدای زنگ خانه به گوش رسید. به طرف در، قدم تُند کردم. در را باز کردم. پیرمردی با کُت سیاه، در برابر نگاهم رُخ کرد. حاج آقا طوسی بود؛ پدر شهید محمد حسن، سردار نام دار لشگر 25 کربلا. به پشت سرش، سری چرخاندم تا ببینم تنهاست یا کسی او را همراهی می کند. تا انتهای کوچه را چشم پاییدم. یقین حاصل کردم که پیرمرد، تنهای تنهاست. خوشامدی گفتم و راهی را برایش به درون خانه باز کردم. حاج محمد علی، "یاالله گویان" و با تبسمی که به چهره اش، رنگی از مهربانی بخشیده بود، پا به خانه گذارد. در آن لحظه، ضرب آهنگِ آهسته ی قدمهای پیرمرد، خاطره ی دورهمیِ زمستان سال 65 را در منزلمان - پیش از عملیات کربلای 5 - به ذهنم آورد؛ شبی که واحد تبلیغات لشکر 25 به عادت آن روزها، به منزل فرماندهان حاضر در شهرک پایگاه شهید بهشتی اهواز می آمد و به یادگار، فیلمی از فرماندهان و خانواده هایشان می گرفت. همه چیز مهیای ثبت یک روایت تاریخی از فرمانده تیپ 2 لشکر، رمضانعلی صحرایی، همسر و فرزندانشان بود. پرژکتورها با نورهای خیره کننده، آغاز یک گفتگوی صمیمانه را از جنس روزهای جهاد و هجرت نوید می داد. مصاحبه گر با برشمردن شماره های 1-2-3 ، فرمانده را آماده ی انجام مصاحبه اش می کرد که ناگهان صدای در زدن شمرده ای، همه ی کار فیلمبردار و مصاحبه کننده را برای لحظه ای از روال طبیعی خارج کرد. سرها به طرف در چرخید تا ببینند چه کسی، آهنگ وارد شدن به داخل خانه دارد. حاج محمد علی، همراه با نوه ی 7 ساله اش سمیه وارد خانه شد و بعد از چاق سلامتی با اهالی خانه و بچه های واحد تبلیغات، گوشه ای از خانه نشستند. حاجی از منزل فرزندش محمد حسن و عروسش حلیمه، راه خانه ی ما را پیش گرفته بود تا هم، شنونده ی حرفهای تاریخی همرزم فرزندش شود و هم در قاب تصویری که قرار است در کتاب حماسه ی این مرز و بوم ماندگار بماند، جایی برای خود و نوه اش بگشاید و حالا عکسی که در نوشتار پیش رو، به روی چشمان شما خوانندگان گشوده شده، برداشتی است از آن گفتگو و دورهمی عاشقانه.

و حالا سال 66 ، شب زمستانی دیگر... .

پیرمردِ قصه واقعی ما، حاج محمد علی به رسم همان عاشقانه ی سال 65 از طوس کلا، راه رستمکلا را پیش گرفت تا دورهمی دیگری را رقم زند اما این بار بی حضور صاحب خانه که هزارکیلومتر آن سوتر در جبهه، رقص شمشیرش را همچون فرزندش محمدحسن به رُخ دشمن می کشید. 

با آمدنش، بساط خوشامدگویی و احوال پرسی حاج محمدعلی با مادر و اعضای خانه رونق گرفت و کمی بعد سفره ی شام پهن شد. پیش از برداشتن لقمه، حاج محمد علی، با زبان محلی رو به مادر، دلیل حضورش را برای همه ی ما که دور سفره نشسته بودیم، روایت کرد:

راستش را بخواهید، دلم هوای شما را کرد. با خودم گفتم حالا که آقای صحرایی نیست، بهتر است سری به شما بزنم و جویای احوالتان شوم.

در فقدان حضور پدر، حرف حاجی به مادرم قوت قلبی داد و من و خواهرهایم را دلگرم محبت های پدربزرگانه اش ساخت.

پدربزرگم حاج اصغر وقتی شنید، پدرِ همرزمِ فرزندش رمضان، مهمان خانه ما شده، به رسم ادب و مهمان نوازی از چند کوچه آن طرف تر، به خانه ما آمد.

شب، وقت شرعی اش را پشت سر گذراند. دو پدربزرگ، کنار هم به پیشواز خوابی رفته بودند که پلکهایشان را از خستگیِ کارهای کشاورزی آن روز و روزهای قبل، سنگین کرده بود.

صبح پیش از تابیدن شعاع نورانی آفتاب، حاج محمد علی، همنوا با نغمه ی اذانی که از مسجد جامع رستمکلا، راه آسمان را پیش می گرفت، از بستر خواب برخاست تا در مصاحبتی ساده با خدا، مشق بندگی کند.

پیرمرد، آواز نمازش بلند شد و لَختی بعد با صدایی رسا، آیه های قران را در فضای اتاق نواخت. با تلاوت قرانِ حاج محمد علی، من و خواهرها، همراه با مادر و پدربزرگم حاج اصغر، دستی به چشمهایمان کشیدیم تا خواب را از خود دور کنیم.

سفره صبحانه پهن شد و پیرمرد بعد از آنکه چند لقمه برداشت، راه طوس کلا را پیش گرفت ... . 


ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 4.874 seconds.